
تا دیروز هرچه می نوشتم عاشقانه بود از امروز هرچه بنویسم صادقانه است عاشقانه دوستت دارم مرا میان بازوانت مومیایی کن شاید ... هزار سال بعد باستان شناس کنجکاوی از عاشقانه های دستانت رمز گشایی کند ...! کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت نوبت به ما که رسید قلم افتاد… دیگر هیچ ننوشت! خط تیره گذاشت و گفت: هر کسی برای خودش خیابانی دارد… کوچه ای… کافی شاپی.. و شاید عطری… که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند! نـم نـم بـــاران.. یـک جـــاده بـی انتهـــا .. دســت در دســت هــــــم .. بــــــدون چتــــــــر.. ! خیـــس خیـــس ...!!
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
و چه زيباست گفتن از واژه ها
زير باران ....
با تو چه زيباست تجربه احساس تازه عشق
زير باران ...
با تو پاك مي شود روح و جان من
زير باران ...
اي "عشق جاودانم" با من بمان، هميشه
زير باران ....
برچسبها: